0
stringlengths 1
203
| 1
stringlengths 1
235
|
---|---|
اونا یه خونه قشنگ پیدا کردن | یه خونه ی زیبا پیدا کردن |
انگار بهترین خونه بروکلین بود | این حس منتقل میشد انگار پیشگام ساخت و ساز بروکلین بود |
به اسم دو طرف اسلحه | به اسم < >دو طرف تفنگ< > |
و داشت وارد کارگردانی میشد | و دنبال کارهای کارگردانی افتاده بود |
این بسیار هیجان انگیز بود برای اون | خیلی هیجان زده کرده بودش |
و بعد من تماس دریافت کردم توی یه ساعت عجیب | بعدش یه تماس تو یه وقت غیر عادی گرفتم |
این آهنگ خیلی برام مهمه | این کار برای من خیلی ارزش داره |
و من گفتم هیث این شگفت انگیزه | و من گفتم هیث فوق العاده میشه |
هیث تک نفره تو همه چی قوی بود | هیث یه آدم تک ذاتی بود |
اون نور ور تنظیم میکرد رنگها رو تنظیم میکرد بافت ها رو تنظیم میکرد | کار نورها رو میکرد کار رنگ ها رو میکرد تکسچرها |
برای خیلی مهم بود که یه ویدیوئه رقص نباشه | خیلی براش مهم بود این یه ویدیوی رقص نبود |
از کارهاش با دوربین شگفت زده میشدم | با دلبستگیش به دوربین شگفت زده شده بودم |
و دیافراگم و زاویه دوربین | و میدونید و دیافراگم و زاویه بندی رو |
در بیست و سه سال کار کردنم در زمینه موسیقی | تو <عدد> سال کار موزیکم بسازه |
یه صحنه داشت که خیلی بزرگ نبود خیلی کوچیکم نبود | یه اتاق عایق صدا داشت نه خیلی بزرگ نه خیلی کوچیک |
اونا ایستگاه رادیویی مستقل داشتن | یه ایستگاه رادیویی غیرقانونی داشتن |
اونا نمایش های زیر زمینی برای گروه های موسیقی زیر زمینی درست میکردن | نمایش هایش زیرزمینی رو برای گروه های زیرزمینی انجام میدادن |
اونجا یه اتاقک عکاسی داشت و ما چند تا عکس گرفتیم | یه غرفه عکس داشت و یه چندتایی عکس گرفتیم |
من باید راجب اونجا میدونستم | اما یعنی باید در مورد رادیو کوچولو میدونستم میدونید؟ |
شرکت فیلمسازیش رو با من درست کنه | کمپانی فیلم سازی خودش رو با من تاسیس کنه |
از هر کسی رو که دیده بود | تموم آدم هایی که ملاقات کرده بود |
فکر میکنم این سوپرایز بزرگی بود برای خیلی از آدما | فکر میکنم برای خیلی ها یه سوپرایز بزرگ بود در واقع |
برای آدمایی که باهاشون سر و کار داشت | برای کسایی که هیث باهاشون کار میکرد |
آدمایی که بهش پیشنهاد معامله با استودیوها رو میدادن | کسایی که تو استودیوها بهش پیشنهادهایی میدادن |
وقتش رسیده بود که یه دفتر بزنه برای توده ها | وقتی تصمیم گرفتیم که یه دفتر برای توده گیر بیاریم |
اون با موتورش از در پشتی میومد تو | از در پشتی با موتورسیکلتش وارد میشد |
البته با کلاه ایمنی خودشو مخفی کرده بود | البته با کلاه ایمنی رو سرش |
چون قرار نبود چیز خاصی باشه | چون قرار نیست که انحصاری باشه |
هیث یه شعار داشت و این بود واقعی نگهش دار | هیث یه شعار کوچیک داشت و میگفت خودت باش |
ما رو تشویق کرد که یه شرکت موسیقی داشته باشیم | ایده هامون رو برای داشتن یه کمپانی موزیک ترقیب میکنه |
توده ها و این با چند تا از دوستام بود | توده و با تعدادی از دوستام هست |
که آدمای خلاق و جوونی بودن همشون | که همه شون خالق های جوونی هستن |
دوست من گریس اون چند تا آهنگ خونده بود | دوست من گریس یه ضبط داره انجام میده |
و در عرض <عدد> ساعت من یه جواب گرفتم | و عینا تو حدود <عدد> ساعت یه جواب گرفتم |
اون سریع بعد از شنیدن صداش | خیلی سریع از شنیدن صداش گذشت |
میخواست واردش کنه به استددیو ضبط | و خواست که بره به یه استودیو برای ضبط |
که شرکت توده ها خیلی هنوز جوونه | که توده هنوز یه کمپانی تازه بود |
اونا آماده این کار نبودن | اونا هم براش آماده نشده بودن |
انگار ما بعد از ایمیل دادن به همدیگه | اینطوری بود که یه دقیقه داشتیم ایمیل میزدیم |
با یه گیتار توی دستش | با یه گیتار دم دره |
من از مت آماتو یه تماس دریافت کردم | یه تماس از مت آماتو داشتم |
و اون پشتیبانی مالیش رو خودش انجام داد | و یعنی خودش تامین مالی میکرد |
که ببینیم چی در میاد | و ببین چی میشه |
و هیث خیلی مضطرب شد ولی اون | و هیث تماما مضطرب شد اما اون |
که یه صدای عمیق باورنکردنی داشت | و این تن صدای عمیق شگفت انگیز رو داشت |
من انرژی هیث رو نامحدود مطلق توصیف میکنم | انرژی هیث رو به صورت کاملا بدون محدودیت توصیف میکنم |
اون یه کار کاملا متفاوتی رو انجام میداد | با چیزایی کاملا متفاوت مشغول میشد |
خیلی فکر تو سرش بود خیلی کار برای انجام دادن | کلی فکر کلی کار برای انجام |
اگه ساعت های بیدار بودنشو بخوایم حساب کنیم | بر اساس سال هایی که بیدار سپری میکرد |
که میگفتن اون این کارو با تو ام کرده؟ | میگم که مرد اون کار رو با تو هم کرد؟ |
اون تو این ساعت به تو هم زنگ زده؟ | این موقع هم به تو زنگ میزد؟ |
و یجورایی به صورت ملایم وسواس شده بود براش | و یه جورایی میدونید یه کم وسواسی میشد |
بعد میگفت سلام میتونم ساعت <عدد> بهت زنگ بزنم؟ | میگه هی مرد میشه بهت زنگ بزنه ساعت هشت؟ |
اون هیچ موقه نمیخوابید اون هیچموقه استراحت نمیکرد | هیچوقت نمیخوابید هیچوقت اس |
اگه مردم فنا پذیر بودن خودشون رو حس کنند | که اگه مردم مرگشون رو حس میکنن |
بعضی مردم این قدرت رو دارن | آدم های خاصی این قدرت رو دارن |
و اگه کسی اینطور بود اون بود | و اگه کسی داشت خودش بود |
یه موزیستین که اون خیلی دوسش داشت | یه موسیقی دان که کاملا بهش علاقه داشت |
همش راجب نیک دریک بود | همه چیز در مورد نیک دریک بود |
اون هر مصاحبه اونو داشت | یعنی تموم کارهاش رو داشت |
و جلوه های بصری که توی موسیقی اون بود | و در مورد تصاویری که تو این موزیک میذاشت حرف میزد |
اون همیشه به هنرمندا علاقه داشت | همیشه این توجه رو برای هنرمندها داشت |
کسایی که مثلا توی <عدد> سالگی مردن | آدم هایی که تو حدود <عدد> سالگی فوت کرده بودن |
مانند کرت کوبین و جنیس جاپلین | مثل کرت کوبین و جنیس جاپلین |
که تو جوونی مرده بودن و میگفت من مثل این آدمام | تو سن جوونی میگفت فقط از این آدم ها خوشم میاد |
فکر نمیکنم اونقدر زنده باشم | فکر نمیکنم که خیلی زنده بمونم پس |
فکر میکنم داستان ما با همدیگه | به گمونم آخرین ماجرامون با هم |
یه اعتبار و آسیب پذیری بود | قابل باور بودن و آسیب پذیری |
اون عملکردش رو شخصی سازی کرد | که باعث میشد به بازیش شخصیت داده شه |
و بعد تو توی جایگاه پدری هستی | و بعدش شما در نقش پدر هستید |
در یه قالب قشنگ و دردناک | از یه راه زیبای دردناکه |
خیلی ناراحت کننده و دلخراش بود | واقعا مایه دل شکستگی و ناراحتی بود |
از هم پاشیدن جز برنامه نبود | از هم پاشیده شدن بخشی از این طرح نبود |
موسیقی یه راهی برای اون بود که خودشو شفا بده | موزیک براش یه راهی برای التیام بود |
کسی با این همه زرق و برق | کسی به این اندازه بزرگ و سخاوتمند |
و اینو یه قانون کرده بود برای خودش | و باعث شده بود که برای خودش یه اصل فعال بشه |
انگار من اومدن یه موج رو میبینم | انگار یه موج رو میدیدم که می اومد |
و به من میگفت از شکست نترس | و اون میگفت از سقوط کردن نترس |
این یک جنبه مهم از چیزی بود که هیث بود | و این جنبه ی بود مهمی از این که هیث کی بود |
همیشه حس میکردم که اون <عدد> حرکت از من جلوتره | همیشه فکر میکردم پنج حرکت جلوتر از منه |
چه با هم بودیم چه جدا از هم | فرقی نمیکرد با هم بودیم یا جدا از هم |
و فقط چند قدم با این هدفش فاصله داشت | و فقط چند امتیاز از رسیدن به هدفش فاصله داشت |
این درباره یه شطرنج باز جوون بود | در مورد یه بازیکن جوون شطرنجه |
که معتاد بود به قرص | که به مواد مخدر و قرص اعتیاد داره |
اما اون قابلیت انتقال فکرشو داشت | اما اون این قابلیت رو داشت که ایده هاش رو جوری بنویسه |
تنها زمانی که من زنده ام | تنها وقتی که زنده هستم |
و زندگی میکنم و نشون میدم خودمو و احساس میکنم و ارتباط دارم | و زندگی میکنم و بیان احساسات میکنم و احساس میکنم و چیزی رو شرح میدم |
اونا دارن بازیگرای بتمن بعدی رو جمع میکنن | دارن فیلم بعدی بتمن رو سر هم میکنن |
میتونی یه ملاقات با کریس نولان برای من جور کنی؟ | میشه من رو با کریس نولان تو یه اتاق بذاری؟ |
ما یه ماه وقت داشتیم به سختی دو ماه | پس یه ماه زمان داشت به زور دو ماه |
اون همون موقع شروع کرده بود به توی نقش فرو رفتن | همون موقع شروع کرد که کاراکتر رو به خودش بگیره |
من شیش هفته خودمو توی یه اتاق زندانی کرده بودم | شیش ماه تو یه اتاق خودم رو به دور از همه زندونی کردم |
به بتونم این موجود عجیبو بسازم | و یه جورایی این حس عجیب درونم شکل گرفت |
جک نیکلسون جوکر رو بازی کرد پسر | جک نیکلسون نقش جوکر رو انجام داده بود مرد |
بهش گفتم چطور باهاش مقابله میکنی؟ | من گفتم چطوری از عهده ش بر میای |
بدون این که از اون تقلید کنی | بدون این که یه ورژن از کار جک انجام بدی؟ |
نشسته بودم اونجا فکر میکردم | اونجا نشسته بودم راه میرفتم فقط فکر میکردم |
و اون میگفت بابای من یه مست و یه آدم شیطان صفت بود | و میگه پدرم یه الکلی و یه آدم شرور بود |
اون این دیالوگ کوچیکو برای من انجام داد | و اون این مونولوگ کوچک رو برام میگه |
آخرش گفت چرا اینقدر جدی هستی؟ | چرا اینقدر جدی؟ تموم میکنه |