0
stringlengths 1
203
| 1
stringlengths 1
235
|
---|---|
و جمله اون تو رو میترکونه | و جمله گفته شده اون تو را به جنب وجوش می اندازه |
اون میگفت وای این چهره منه | اون اینطوری بود که واو اون صورت منه |
اون میدونست این مطرحش میکنه | میدونست که این باعث میشه |
و راجب فیلم حرف بزنه | و در مورد فیلم حرف میزنه |
و اون سلاح مخفی فیلم بشه | و میدونید قرار بود سلاح مخفی باشه |
و من زیر چشمی میدیدمش | و من یه جورایی با گوشه چشمم |
و بلاخره در گوشم گفت که میخواد بره | و بالاخره بهم یواش گفت لازمه که بره |
میخواد از اونجا یه لحظه خارج شه | میخواست برای یه ثانیه از اتاق خارج شه |
نشسته بود و وحشت میکرد | اونجا نشسته بود و ترسیده بود |
سعی میکرد بفهمه میخواد چه غلطی بکنه | داشت رو این کار میکرد که میخواست چه غلطی کنه |
اگه یه نفر خیلی زیاد رشد کنه ویشت | اگه یکی خیلی بلند رشد کنه |
که خیلی باهاش راحت نبود | که من فکر میکنم از همه چیز کمتر باهاش راحت بود |
و وقتی بدستش اورد نمیخواستش | و بعدش که گیرش آورد نمیخواستش |
یادمه به من میگفت من اون آدم نمیشم | یادمه که بهم گفت من نمیخوام اون یارو بشم |
علاقه ای ندارم اون آدم بشم | هیچ علاقه ای به تبدیل شدن به اون یارو ندارم |
اون میومد تو نقش رو بازی میکرد | اجازه داره وارد کار شه نقشش رو بازی کنه |
توی فیلمنامه توپ هیولا اون حس میکرد یه سفری هست | تو فیلم نامه ی < >مهمانی هیولا< > احساس کرد که یه سفری وجود داره |
و این بهش یه موقعیت عالی داد | و این بهش یه فرصت بی نقص داد |
اون یه جورایی بی حس بود | یه جورایی بی روح بود میدونید؟ |
اون فیلم رو میدزدید کل فیلم مال اون میشد | فیلم رو میدزده کل نمایش رو میدزده |
مردم اونو متفاوت تر دیدن | و مردم یه جورایی به شکل متقاوتی دیدنش |
و اون سریعا گفت | و اون تقریبا بدون درنگ گفت |
که یه چیز واقعا چالش بر انگیز پیدا کنه | چیزی بود که واقعا به چالش میکشیددش |
برای این که توی یه شخصیت ناپدید شه پیدا کنه | که کاملا بتونه وارد یه شخصیت بشه |
این چیزی بود که بهش انگیزه میداد | این چیزی بود که واقعا هدایتش میکرد |
در روند انتخاب این که تو کدوم فیلم میخواد بازی کنه | تو روند انتخاب فیلم این کار رو انجام میده |
بیشترش به این بستگی داشت که کی میخواد کارگردانیش کنه | بیشترش از کسی می اومد که کارگردانیش میکرد |
ما خودمون تنهایی میرفتیم توی بیابون | خودمون رفتیم به صحرا |
هر چیزی که میخوای میتونید ببینید | هر چیزی رو که میخوای ببینی رو میبینی |
اما اگه چیزی راجب زندگی و خودت ندونی | اما اگه در مورد زندگی و خودتون چیزی نبدونید |
من اگه خدا بخواد میمیرم | من میمیرم اگه خدا بخواد |
این فیلم ما رو به جستجوی روحمون واداشت | اون فیلم یه خرده به بررسی درونی پرداخته بود |
من بخاطر هیث علاقه مند شدم | اما به خاطر هیث بهش علاقه داشتم |
اونقد شدید که شوکه شدم | اونقدر شدید که یه خرد شک برانگیز بود |
ما در رابطه با بازیگری ارتباط داشتیم | در مورد بازیگری با هم ارتباط برقرار کردیم |
اون کارایی که میکردمو میدید | و اون تلاشی که میکنم رو دید |
اون با مربی دیالوگ هم کار میکرد | و همینطور کار کردن با مربی های گویش |
اون شدید به کارش میچسبید | نزدیکی به کارش همیشه خیلی شدید بود |
خیلی تمرکز میخواد که اینجور تغییر کنی | تمرکز خیلی زیادی میخواد که این تغییر |
و گفت من یه فکری دارم | و بهم گفت مرد من این ایده رو دارم |
ما قراره این فیلمو درست کنیم | و میریم که این ویدیو رو بسازیم |
چطور منو در نظر میگیری؟ | چطوری وقت داری که به من فکر کنی؟ |
چطور وقت پیدا میکنی که راجبش فکر کنی | چطوری وقت داری که در مورد این فکر کنی؟ |
وقتی در مورد فکرش با من حرف میزد | در حالی که اون داشت در مورد ایده هاش با من حرف میزد |
و من خیلی خوشحال بودم از این که قراره مورد آزمایشیش بشم | و خیلی خوشحال بودم که یکی از اشخاص مورد مطالعه ش |
در مورد تبدیل شدن به یه کارگردان | برای کارگردان شدن بودم |
ولی این که برای دنیا کیه به کنار اون رفیقه منه | با وجود این که برای دنیا یه کسیه برای من هنوز رفیقمه |
و من میخواستم تحت تاثیر قرارش بدم و کاری کنم ادامه بده | و دارم سعی میکنم تحت تاثیر قرارش بدم و پیش ببرمش |
هر چقدر بلند بیشتر میومد من بیشتر جذبش میشدم | هر چقدر اون بلندتر شد من همونقدر واردش شدم |
و یه کار خلاقانه انجام دادن | و انجام یه کار خلاقانه |
تا هیث لجر یا کس دیگه | از هیث لجر شبیه اسکیپ بود مثل یه بازیگر جذاب یا هر چیزی |
که چطور میره توی اون شخصیت | این که چطور واقعا وارد این کاراکتر میشد |
و مثل اسکیپ حرف بزنه | و اونطوری که اسکیپ حرف میزنه حرف بزنه |
این علاقش به شبیه شخصیت شدن | این علاقه به ظاهر و پرداخت |
و جوری که شخصیت ها به نظر بیان | و جوری که اون کاراکتر به نظر میاد و حرف میزنه |
و به صورت فیزیکی روی صحنه شبیه باشن | و به صورت فیزیکی روی تصویر به نظر میاد |
اون مثل یه نقاش بود توی این مورد | یه جورایی مثل یه نقاش بود |
احتمال این که یه آدم بداخلاق باشی زیاده | احتمال این که خیلی برای ساخت یه شخصیت |
و تیم اسکیت بورد زیفر | و تیم موج سواری زفر |
و خودشو بعدش تماشا کنه | و بعدش پخش کار رو ببینه |
و همه چیز اطرافشو به خودش جذب میکرد | و به همه چیز دور و ورش توجه نشون میداد |
من احتمالا خوشم میومد که توی شخصیت فیلم بمونم | احتمالا تصور میکردم تو کاراکتر مونده بودم |
یه جک دیگه راجب فیلم بروکبک | فقط یه چیز خیلی بد در مورد < >بروکبک< > گفتم |
و اون اینجوری نگام کرد | و این قیافه رو بهم نشون داد |
بعد از اون چیزی بهش نگفتم | و بعدش دیگه چیزی در موردش نگفتم |
یه تراژدی عاشقانه که شامل دو گاوچران همجنسگرا باشه | یه تراژدی رمانتیک که دوتا کابوی گی رو شامل میشه تصور کرد |
که نماد مردانگی آمریکا هستن | که خیلی شبیه سمبل مردانگی آمریکاست |
این یکی از کارای سخت دنیا بود | این یکی از بزرگ ترین بازیگرای مرد زمینه |
اون شخصیت رو قبول کردن | که داره اون کاراکتر رو بازی میکنه |
شجاعت میخواد و باید هنرمند باشی | به این میگن جرئت و به این میگن هنرمند |
وقتی اسمش از لیست بازیگرا اومد | وقتی برای انتخاب بازیگر اسمش اومد |
که این کاری بود که باید توی کوهستان بروکبک انجام میداد | که چیزی بود که تو فیلم < >کوهستان بروکبک< > بهش نیاز بود |
توپ هیولا دلیل این بود که | < >مهمانی هیولا< > واقعا دلیلی بود که |
من تحت تاثیر قرار گرفته بودم | این همه تحت تاثیر بودم |
در محل اشتباه و در زمان اشتباه | تو زمان اشتباه تو مکان اشتباه |
هیچ شکی توی ذهنش نبود که | هیچ شکی نبود که تو ذهنش |
هیث یه شخصیتی رو بازی میکرد که دیالوگهای کمی داشت | هیث یه کاراکتری رو بازی کرد که خیلی کم حرف میزد |
اون بیشترین نقش رو توی فیلم داشت | کلی دیالوگ تو فیلم داره |
ولی میگفت که میخواد کمتر حرف بزنه | اما مثل یه مردی میگه که خیلی کم حرف داره |
میخواست روی دیالوگ هاش کار کنه | اون فقط باید وقتی اینطوریه اون دیالوگ ها رو بگه |
و نمایشگر برای نگاه کردن فیلمسازه | و مانیتور برای فیلم سازهاست که بهش نگاه کنه |
برای مخاطبه که نگاه کنه | برای بیننده ها که بهش نگاه کنن |
هیچ کسی با من سر این موضوع بحث نکرده بود | هیچوقت کسی نبود که با من سر این یکی بحث کنه |
چون باید میگفتم اون بلاخره میبینتش | یا باید میگفتمش یا به هر حال نگاه میکرد |
و وقتی زدش قشنگ بود | و وقتی بهش میرسه زیباست |
میشل یک بازیگر و شخصیت درخشانه | میشل هم بازیگر و شخص با استعدادیه |
خیلی باهوش به درد اون نقش میخورد | خیلی باهوش برای نقشش طبیعیه |
ما از سورتمه فیلم میگیریم | داریم صحنه سورتمه سواری رو فیلم برداری میکنیم |
خیلی سریع این اتفاق افتاد | پس همینطوری نسبتا سریع اتفاق افتاد |
توسط کسی که قبلا دیده باشمش | به دست کسی که قبلا اصلا ندیده بودمش فشار داده نشده بودم |
این فیلم زندگیمو عوض کرد | مرزهای زندگیم رو چقدر گسترش داد |
بیدار شدم بیرون سر و صدا بود | بیدار شد یه هیاهو بیرون بود |
نه رفیق این قراره با تو باشه | نه رفیق باید تو باشی |
که براش اجرا کنیم وقتی به دنیا اومد | که وقتی به دنیا بیاد بتونیم براش بزنیم |
و در مورد هیث اینو گفتن | و گفتن این در مورد هیث |
اون میخواست هر کاری که ممکنه بکنه | اون بیرون بود تا هر کار ممکنی رو کنه |
من باید سرنوشت خودمو کنترل کنم | باید مسئول سرنوشت خودم باشم |
اون خیلی عاشق دخترش بود و قشنگ بود دیدن این قضیه | خیلی بهش عشق میورزید و دیدنش خیلی زیبا بود |
اون گفت به نیویورک نقل مکان میکنه | اون گفت که داره به نیویورک میره |
میشل برای بروکلین برنامه داشت | میشل برنامه برای بروکلین داشت |