from
stringclasses
23 values
text
stringlengths
3
4.12k
اَميرعلى قِ
بخشی از «فیه ما فیه» مولانا @atelobatel
اَميرعلى قِ
دکتر ویلیام گلاسر: "خود ما هستیم که تمام اعمالمان را انتخاب می کنیم و دیگران نه می توانند ما را خوشبخت کنند و نه می توانند ما را بدبخت کنند" @golikaf
اَميرعلى قِ
شهود چیست؟ صدای درون ما، از کجاست؟ قسمتی از صحبت های ما در اپیزود پنجم پادکست جافکری @Jafekri
اَميرعلى قِ
+ چند دقیقه وقت بذار و ببین.
اَميرعلى قِ
حکایت کوتاهی از «کلیله و دمنه» @atelobatel
اَميرعلى قِ
جز تو هیچ چیز و هیچ کس دو جا و یکى نیست. همزمان فرسنگ ها ازم فاصله دارى و در دلم هستى. همزمان هم گریزگاه و هم پناهگاهى. -سيدمحمد مرکبيان @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
#استوری + بماند به یادگار...
اَميرعلى قِ
«به من سفارش کن گاهی از خانه بیرون بروم و بگو که این‌قدر خودم را اذیت نکنم. من فقط حرف تو را گوش می‌کنم. می‌دانی که؟» - از نامه‌هایِ غلامحسین ساعدی به بدری لنکرانی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
ویدیویی که تا ته عمر با من خواهد ماند و به قول دوست شاعرم، حسن آذری، در جایی از ناخودآگاهم مشغول تخریبم خواهد بود. اين ویدئو، تست بازيگریِ آنیتا ایران‌نژاد برای فیلم "درخت گردو" است و کارگردان، دیرهنگام منتشرش کرده و او انتخاب نشده بود. لابد خوب گریه نکرد. طبیعی یا مورد انتظار نبود. نمی‌دانم. این‌ها تخصصی است و از فنّ بازیگری و نیت تیم سازنده‌ی فیلم‌ اطلاع ندارم و البته درخت گردو را هم ندیده‌ام. آنیتا، دختری که روزی رویای بازیگری داشت، همین چند روز پیش در راه مهاجرت به انگلیس به همراه خانواده در آب غرق شد. مُرد. بچه‌ها مسئول هیچ اندوهی نیستند و اما غم‌شان عظیم است و نمی‌شود فراموش کرد. در شعری خوانده بودم که " آب دریاها شور است، چون مردگانش در آن هنوز گریه می‌کنند". شعری آزارنده است و همیشه در ذهنم مانده. آنیتا هم در آب‌ها آرمید. دختری که یک روز به حد کفایت خوب گریه نکرده‌ بود. ‌ #معین_دهاز #آنیتا_ایران_نژاد @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ دیروز به جمله از اروین یالوم خوندم که مدام تو ذهنمه: «افسردگی بهایی ست که انسان برای شناخت خود می پردازد.» خفن نیست؟
اَميرعلى قِ
حکایتی از گلستان سعدی از باب «در سیرت پادشاهان» @atelobatel
اَميرعلى قِ
اولاً: أحبك! ثانیاً: مهما حدث بیننا لاتنس أولاً... اولاً: دوستت دارم! ثانیاً: «هر آن‌چه بینمان رخ داد، اولاً را از یاد نبر...» #محمود_درویش @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
به قولِ حمیدسلیمی: هر وقت می‌خوام بدونی که دوست دارم نگات می‌کنم، می‌خواستم بهش بگم‌ من آدم نگاه کردنم، آدم تماشا... @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
+ روز #نویسنده مبارک رفقا
اَميرعلى قِ
فرق همراه و دوست چیه؟ فرق دوستی قراردادی و‌ دوستی واقعی؟ فرق دوست داشتن و عشق؟ فرق چیزی که فکر میکنیم عشق هست با عشق واقعی... همه ی اینها سوالاتی بود که برای مدتها توی زندگیم نمیدونستم. من دائما ضربه میخوردم از ندونستن این سوالها. چطور؟ از اعتمادی که بی جا، از دوست داشتنی که خیلی وقت ها بی جا و بی دلیل بود. از انتظاراتی که داشتم از آدمهای زندگیم. تا هشت ماه پیش که یک شب به داییم زنگ زدم و گفتم میخوام باهات صحبت کنم. یادمه در بحران روحی شدید و با حال خیلی بدی زنگ در دایی اینها رو زدم اما وقتی خداحافظی میکردم از شنیدن حرفهاش، قلبم حسابی سبک شده بود و روحم از چیزهایی که فهمیده بودم آروم گرفته بود. امروز صبح خیلی زود بیدار شدم، رفتم استودیو تا یک بار دیگه با دایی راجع به همون حرف ها صحبت کنم. این بار نه برای خودم، برای آدمهایی که شاید امروز، حال هشت ماه قبل خودم رو تجربه میکنن. نزدیک‌ به شش ساعت، صحبت ها و اصلاح صدای ضبط شده ی بحثمون طول کشید اما وقتی برای بازنگری و آخرین بار گوش کردم، مطمئن شدم این حرف ها، همون حرف هاست که ممکنه حال یک آدم‌ رو نجات بده. پس شنیدن این صحبت ها رو، به هرکس که دوستش دارم و دوستم داره، توصیه میکنم... https://castbox.fm/vd/321575804
اَميرعلى قِ
+ پیشرفت کن حتی تو پسرفت مملکت
اَميرعلى قِ
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم... @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
گفت‌وگویی از مولانا و شمس: ‏- پس زخم هامان چه؟ + نور از محلِ این زخم ها وارد می‌شود. @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
+ عید شما مبارک رفیق...
اَميرعلى قِ
غسان کنفانی هم میگه: «به کسی که برایت نمی‌نویسد، مزاحمِ روزهایت نمی‌شود، درباره‌ات نمی‌‌خواند، مهم ترین تاریخ‌ های تو را حفظ نمی‌کند و زندگی‌ ات را پُر از کارهای شگفت‌ انگیز نمی‌کند، وابسته نشو...» @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
وقتی که دایی محمود برای من از عشق حرف میزنه... (برای گوش‌ کردن به اپیزود کامل این صحبت، به پادکست جافکری در تمامی پلتفرمهای پادگیر مراجعه کنید.) ‏@Jafekri
اَميرعلى قِ
آدم‌ها به انتهای خودشان که میرسند، عجیب میشوند، انگار که ناگهان یک روز صبح که از خواب بیدار شده باشند، خودشان را از تن خودشان بیرون آورده باشند و آویزانش کرده باشند توی کمد و درش را بسته باشند و کلیدش را دور انداخته باشند و در آیینه به خودشان نگاه کرده باشند و با خودشان گفته باشند که خب، همین بود دیگر، بقیه‌اش باشد برای بعد و شروع کرده باشند به بعد را زندگی کردن @Momas1
اَميرعلى قِ
+ قبول دارم
اَميرعلى قِ
این جملات رو با یه‌جایی بنویسید بذارید جلوی چشمتون: •وابستگی به یک نفر یا یک گروه، تورو شکننده میکنه. •با هیچ‌کس، جوری نباش که اگه نباشه ادامه دادن برات سخت باشه. همیشه در ذهنت حفره ای برای نبودنش خالی بذار. •تو نه با بودنِ کسی خوشبخت ترینی و نه با نبودنش بدبخت ترین، پس رها کن زن. •تو انقدر کامل هستی که بتونی تنهایی از پس خودت بربیای. میدونم. سخته. اما غیر ممکن که نیست. تنهایی رو تمرین کن. •تو موظف نیستی توقعات همه رو برآورده کنی. تو تویی. با همین اخلاق. با همین ظاهر. قرار نیست بخاطر مطلوبِ کسی بودن مدام در رول پلی باشی. • و در آخر روی خودت سرمایه گذاری کن. چون هیچ‌کس قرار نیست بمونه. متن از کانالِ @Hayatkhalvat0 @cafeparagraph_mag
اَميرعلى قِ
سالهاست که عاشق این آهنگم... @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
1:50
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت تو صبوری من‌ رو دیدی
اَميرعلى قِ
چهار ماه و خورده‌ای برای سیر کردن شکم و چرخاندن چرخ‌های مملکت مجبور شدم بروم عسلویه کار کنم. شنبه‌ها با هواپیما پرواز می‌کردم عسلویه و چهارشنبه‌ها برمی‌گشتم تهران. تکراری بودن این سفر طوری شده بود که حس می‌کردم به جای هواپیما سوار تاکسی‌های خطی‌ ونک-آریاشهرم. هواپیماهای عسلویه یک جور بوئینگ قدیمی بودند که مثل ماشین لباس‌شویی‌ای که آجر بهمنی بشورد، لرزش و تکان و صدا داشت. از روبرو که نگاه می‌کردی، پوزه هواپیما بوی الرحمن می‌داد. به هر حال چاره‌ای نبود. برنامه را حفظ بودم. سوار می‌شدیم. هواپیمای لکنته روی باند راه می‌افتد. مهمان‌داران، تند تند انگار که روی قبر آدم ناشناسی از سر اجبار فاتحه بخوانند، نکات ایمنی را پس‌پس‌کنان می‌گفتند و با سرعت می‌نشستند روی صندلی‌هایشان. بعد هواپیما شروع می‌کرد به دویدن روی باند پرواز. همه جای هواپیما می‌لرزید و یکی دو تا ساک و چمدان از بالا می‌خورد توی سرمان تا بالاخره بوئینگ خسته اوج می‌گرفت. بال‌بال زنان از لای دود تهران راهش را پیدا می‌کرد و اوج می‌گرفت و می‌رسید به جایی که آسمان‌اش آبی بود. بعد آرام می‌گرفت. مهمان‌داران کمربندها را باز می‌کردند و یک فرغون شکیل که چهار چرخ داشت را می‌آوردند بیرون و شروع می‌کردند به تخس کردن غذا. مهمان‌دار می‌پرسید تخم‌مرغ پخته یا خاگینه؟ در واقع حق انتخاب می‌داد. من از کلمه‌ی انتخاب خوشم می‌آید. به من حس فرمانروایی می‌دهد. حس می‌کنم کنترل زندگی‌ام را دارم. اما مشکل این‌بود که بعد از آن‌همه تکان در ارتفاع بیست‌هزار پایی،کنار نود مهندس خسته‌، تخم‌مرغ دورترین انتخابم بود. چه آب‌پز چه خاگینه و چه پخته و نپخته. من تخم‌مرغ را در ارتفاع دوست ندارم. سفر اول به مهماندار همین را گفتم. جواب نداد، رفت سراغ نفر بعد و گرسنه ماندم. سفرهای بعدی فهمیدم که در ارتفاع بیست‌هزارپایی، توی بوئینگی که به مدد دعاهای شبانه‌ی مادرم به مقصد می‌رسد، معنی انتخاب همین است. بین آب‌پز و پخته. بین خاگینه و املت. بین کوفت و زهرمار. خب چرا یک بار توی هواپیما شیشلیک نمی‌دادند؟ یا ماهیچه؟ یا دست‌کم زرشک‌پلو؟ این‌جاست که دموکراسی معنی پیدا می‌کند. این‌که یک منوی دراز پهن کنند جلوی آدم که از چلوکباب سلطانی شروع بشود تا برسد به تخم‌مرغ آب‌پز و خرمالو. این حق انتخاب واقعی است. نه انتخاب بین تخم‌مرغ و تخم‌مرغ. بعد‌ها با واقعیت کنار آمدم. برای منِ خسته که توی کابین این بوئینگ گرفتارم و هیچ رستورانی در کار نیست و اگر نخورم گرسنه می‌مانم، تقدیری جز تخم‌مرغ نیست. تقدیر من گره خورده بود به میل آشپز شرکت هواپیمایی. انتخابی که تظاهر به انتخاب است. همیشه هم خاگینه را انتخاب ‌ می‌کردم. بوی تخم‌مرغ پخته واقعا قابل تحمل نیست. بیست سال از آن ماجرا گذشته است. افتاده‌ام توی بوئینگ فرسوده‌ی انتخابات ریاست جمهوری. آشپز به میل خودش دو جور تخم‌مرغ درست کرده است و داده به مهمان‌دار. من حالم از تخم‌مرغ در ارتفاع به هم می‌خورد. اما چاره چیست؟ بلند شوم و با مشت بکویم پای چشم مهمان‌دار خسته‌تر از خودم؟ هواپیما‌ربایی کنم و به جای عسلویه هواپیما را توی پارکینگ رستوران نایب پارک کنم؟ نمی‌شود خب. من یک مهندس خسته‌ام که برای نان شب مجبور بدوم. پارتیزان که نیستم. همین که باز آشپز لطف می‌کند و دو جور تخم‌مرغ پیشنهاد می‌کند، جای شکرش باقی است. فکر کنید فقط تخم‌مرغ پخته بدهد. واویلا. آن‌وقت این نود مهندس خسته، فکر می‌کنند که دموکراسی خدشه‌دار شده و قدرت انتخاب‌شان را گرفته‌اند. شورش می‌کنند و بوئینگ خسته را مجبور به فرود اضطراری می‌کنند. اما تا روزی که دو جور تخم‌مرغ داشته باشیم، ما متصوریم که در دنیایی با حق انتخاب زندگی می‌کنیم و درون‌مان آرام است و قابل کنترل هستیم. تا عسلویه چرت می‌زنیم و خواب رستوران نائب را می‌بینیم. من حق انتخاب دارم و از هر مدل تخم‌مرغی در ارتفاع بیزارم. #فهیم_عطار @fahimattar
اَميرعلى قِ
«مارتا گونزالس» بالرین سابق باله‌ی نیویورک در دهه ۶۰ میلادی. واکنش او هنگام شنیدن «دریاچه‌ی قو» اثر چایکوفسکی در حالی که مبتلا به آلزایمر است دیدنی و تکان‌دهنده است. موسیقی در کدامین نقطه‌ از جان انسان رخنه می‌کند و ثبت می‌شود که دست آلزایمر هم به آنجا نمی‌رسد؟ هنگامی که ناامیدانه از تلاش برای بازآفرینی روزهای جوانی دست می‌کشد، و با حسرت سر تکان می‌دهد و تسلیم می‌شود، چطور با بوسه‌ای محبت آمیز جان دوباره می‌گیرد و مصمم به ادامه می‌شود! چه قدرتی در جانش می‌ریزد غرش بم سازهای بادی! عجبا که مهارت و ظرافت حرکات هنوز از عضلات تحلیل رفته و نحیفش بیرون نرفته! «ما هنر را داریم تاحقیقت ما را نابود نکند» فردریش نیچه @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
در یادداشتی عاشقانه آمده: «خواب بودید، بوسیدمتان، ولی افاقه نکرد. عصر برمی‌گردم.» @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
چطور آدم به پسرش بگوید که گاهی آدم به یاد کسی گریه نمی‌کند، اصلا آدم نمی‌فهمد چرا گریه می‌کند، و شاید یک نقطهٔ عمیق و نرم و ولرم، مثل نور آفتاب بهاری، توی دلش پیدا می‌شود، که اصلا حس بدی هم نیست. حتی یک احساس شادی است، گریه‌آور هم نیست، ولی آدم بی‌اختیار گریه‌اش می‌گیرد...  رضا براهنی/قابله‌ سرزمین من @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت تو هوای منو داری
اَميرعلى قِ
+ بخون
اَميرعلى قِ
《جایی از سریال پاپ جدید ( new pope) ، کاردینال گوتیرز درتوضیح عشق میگه: عشق مثل خداست، به صورت دقیق نمی دونیم وجود داره یا نه، اما به شدت محتاجیم که وجود داشته باشه. فکر کنم این درست ترین تعریف از عشق و خداونده که من تا حالا شنیدم.》 -حمید سلیمی.
اَميرعلى قِ
+ این صدا از طرف شما و دوستی به اسم مریم هست. مریم جان به شما افتخار میکنم و خسته نباشید میگم.
اَميرعلى قِ
+ وقتی نه گذشته، نه حال و نه آینده دست از سرت برنمیدارن. وقتی از خواب می پری و دیگه خوابت نمیبره.
اَميرعلى قِ
#بی‌کلام @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
در محله ما خانمی بود كه از این به اصطلاح خاله الكی‌های خيلی از بچه‌ها بود، شوهر اين زن به او خيانت می‌كرد و پدر و مادر يا برادر حامی‌ای نداشت كه بدون نگرانی بتواند زندگی‌اش را جمع كند. حتی وقتی بعد از خريد به خانه برمی‌گشت، می‌ديد كه شوهرش يك نفر را در كمد پنهان كرده. ممكن است خيلی از افرادی كه اين داستان را می‌شنوند، تصور كنند اغراقی شكل گرفته است، اما من اين خاطره را به وضوح به ياد می‌آورم. گلین خانم از همسرش جدا شد و با سختی دو پسرش را بزرگ كرد... آن زمان فرهنگ اينطور بود كه ننگ طلاق بر ازدواج دوم تأثير بدی داشت و داغ اين تصميم بر پيشانی زن سنگينی می‌كرد و به او به چشم يك سيب گاز زده شده نگاه می‌شد (الان هم خیلی فرقی نکرده). ولی اين خانم مجدداً ازدواج كرد و مجبور شد يكی از پسرانش را پيش پدرش بگذارد و پسر كوچكش را با خودش ببرد که همسر دوم تحمل نكرد و خانم هم نمی‌خواست بچه را به اين راحتی از دست بدهد و باز فرزندش را به دندان گرفت و طلاق گرفت و بعد از چند سال دوباره ازدواج كرد. صحنه بعدی پسری را داریم كه هفده يا هجده سال دارد و دچار بيماری دوقطبي است. بیماری که فرد حال و احوالش دچار نوسان‌های شدید می‌شود و از سرخوشی شدید چند روزه به افسردگی وحشتناک چند هفته‌ای سقوط می‌کند. بيماری موجب شد پسر را از این روانپزشک به آن روانپزشک ببرند تا تثبیت دارویی درست حاصل شود و دست آخر پسر در بیست و هفت سالگی خودکشی کرد. وقتي از زنانگی می‌گويم، چهره اين زن را دقیق به خاطر می‌آورم، چهره گلين خانم را وقتي به مسجد اميرآباد رفته بوديم به خاطر می‌آورم. همچنین از یاد نمی‌برم بيست و هفت سال دست و پا زدنش را فقط برای اينكه پاره وجودش بتواند كمی راحت زندگی كند و او هم مثل همه بچه‌های ديگر بتواند با همه وجودش از زندگی لذت ببرد. نتيجه گرفتاری‌های زندگی، فشارهای خانوادگی، ازدواج‌ها و طلاق‌ها، پدر و مادری كه در سلامت و تعادل نبودند، فرزندی است كه خودكشی می‌كند و مادری كه تمام می‌شود... الان نمی‌دانم او كجاست... حالا خيلی از گلين خانم‌ها دارند به اين بحث‌ها گوش می‌كنند و من از دور دستشان را می‌بوسم، چرا كه يك هزارم اين سختی كه می‌كشند و اين نااميدی را كه تجربه می‌كنند، ما نمی‌توانيم تحمل كنيم. #دکترشیری @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
شوق.[ ش َ ] (ع اِمص ): آرزومندی. نیاز. رغبت و اشتیاق و منتهای آرزوی نفس و میل خاطر.  #آبی_یواش @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
واقعا دست آدم نیست، میتواند یک مدتی با یک آدم‌هایی بگوید و بخندد اما اگر ذاتا شاد نباشد خیلی زود برمی‌گردد به حال و حالت خودش و دنبال غم و غصه میگردد. هرچقدر هم که تلاش کند باز تهش همین است، ذات آدم این‌جوری‌ست‌‌. عوض نمیشود، اگر هم ذاتا شاد باشی هیچ‌چی توی دنیا نیست که بتواند تغییرت دهد، تهش میخندی، دست آدم نیست. اما این‌ چیزی‌ست که بهش می‌گوییم رودخانه، جریان، چیزی که تو یا باهاش میروی یا سرتقی و هی خلافش شنا میکنی. نمیدانم این هم توی ذات آدم هست یا نه که با جریان باشد یا خلافش، اما این را خوب میدانم: تنها جذابیت بودن در جریان آب به این است که گاهی زورت را بزنی و خلافش شنا کنی، چون آخر کار از کل ماجرا فقط همین لحظه‌های خلاف جریان بودنت را به خاطر می‌آوری و نیشت از خوشی باز میشود، وگرنه اصلا کی دلش میخواهد در جریان باشد؟! ‌‌ #نیما_نگارستان @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
هر کجا هستی خیالت آسوده... ما باهم خوشبختیم؛ "من" و خاطره‌هایی که "تو"با خودت نَبُردی! #فریبا_مهر @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت خسته ام اما ناراحت نه
اَميرعلى قِ
عزيزم عمرم شکنجه ي جانم عشقم ليلي اشعارم را بپذير شايد ديگر هيچ گاه هيچ چيز نسرودم مایاکوفسکی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
از همه مهم‌تر، به خودت دروغ مگو. کسی که به خودش دروغ می‌گوید و به دروغ خودش گوش می‌دهد، به چنان بن‌بستی می‌رسد که حقیقتِ درون یا پیرامون‌اش را تمیز نمی‌دهد، و این است که احترام به خود و دیگران را از دست می‌دهد و با نداشتنِ احترام دست از محبت می‌کشد، و برای مشغول کردن و پرت کردنِ حواسش از بی‌محبتی، به شهوات و لذات خشن راه می‌دهد و در رذالت‌های خویش در بهیمیّت فرو می‌رود، و همه‌اش هم از دروغزنیِ مداوم به دیگران و به خویشتن. آدمی که به خود دروغ می‌گوید، بسیار آسان‌تر از دیگران مورد اهانت قرار می‌گیرد. #فئودور_داستایوفسکی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#حتما_ببین مهم این نیست که چقدر پول تو جیبتون هست مهم اینه که چطور خرجش میکنین اینه که شما رو در آینده ثروتمند می‌کنه یا فقیر @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
وقتى هفت، هشت سالم بود عليرغم ميل باطنيم كه عاشق مادر بزرگم-كه مامان جون صداش ميكرديم- بودم، تابستونا از اينكه شبا خونشون بمونم، وحشت داشتم و چندبارم از ترس، گلاب به روت جامو خيس كرده بودم و كار دستشون داده بودم حتما از خودت ميپرسى آخه واسه چى ؟! اين همه ترست از چى بود؟! شايد باورت نشه، شب ها وقتى كه جامو پهن ميكردند وسط اتاق و چراغ هارو خاموش ميكردند، انگارى همون موقع ، يه هيولا وارد خونه مامان جونِ بيخبر از همه جاىِ خوش قلبم، ميشد و وقتى ملحفه رو از روى صورتم برميداشتم، دهنشو نزديك صورتم ميكرد و هى روى صورتم با صداى' تق تق تق تق' فوت ميكرد و منم از ترسم ملحفه رو ميكشيدم روى صورتم و تا خود صبح، دستام رو روى گوش هام ميذاشتم كه صداى ترسناكش رو كه انگارى داشت ميگفت:" گشنمه من شام ميخوام و چقدر اين پسر كوچولوعه خوش مزه به نظر مياد..." رو نشنوم. فرداى اون روز تصميم گرفته بودم تموم ترس هاى شبونم رو به بابام بگم بلكه يه حالى به فكر من بيچاره و اون غول گرسنه بكنه. عصر همونروز بابام دستم رو گرفت و با خودش برد بالاپشت بوم و كنار يه جعبه بزرگِ سبز رنگ- كه بعد ها فهميدم بهش كولر ميگن- نشوند و گفت :"رد هيولاى شبونه ات رو زدم؛ فقط هيس! سر وصدا نكن كه از خواب بيدار نشه بشين و ببين بابات چطور ميخواد هيولاى مزاحم رو از خونه مامان جونت بندازه بيرون. راسيتش از ترس كم مونده بود بازم كار دستشون بدم،مثل بيد داشتم ميلرزيدم؛ در كولر رو كه باز كرد دستش رو كرد توى كولر و يه تيكه چوب كوچيك ازش بيرون آوردو خنديد و بهم گفت: "ببين عزيزم اين همون غول بى شاخ و دمته؛ اين همون چيزيه كه سر و صداى كوچيكش با خوردن به اين نوار سياه كه بهش ميگن تسمه، توى كانال كولر ميچرخه وميپيچه و صداش اونقده بزرگ ميشه كه تو فكر ميكنى كه هيولايى اومده و وجود داره؛ اين كولر هم كارش خنك كردن خونه هست، همين." بعدش اون تيكه چوب لعنتى رو انداخت بيرون و از همون شب، ديگه هيچوقتِ هيچوقت، اون هيولاى مزخرف ترسناك رو نديدم. بزرگتر هم كه شدم ديدم آدماى كوچيك و ضعيف هم، مثل همون تيكه چوب اند جاهاى بزرگى كه باشند به هيچ دردى نميخورند، فقط سر و صداى الكى ميكنند، تهشون هيچى نيست هيچى؛نترس! #محسن_كارافكن @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
تنها خود او بود که این عشق را در سینه ام کشت اما کسی نتوانست که خاطرات این عشق را نابود کند و این حقیقت جاودانی خواهد بود که من در کنار او در اوج سعادت بودم و اکنون در خانه ای محقر تک و تنهایم در حالیکه بادهای شدید پنجره را تکان می دهند و امواج خروشان دریا مانند کوهی با عظمت بالا می روند و به اطراف پراکنده می شوند و شوری آن را در زمین و هوا روی لبهایم می نشانند. آنچه گذشته از زندگی تلخ و ساعات خوش همه حقیقت دارند و گرچه من ممکن است انسانی فقیر و شکست خورده باشم ولی فتح و ظفر من کامل بوده و آن موفقیت را با این قیمت گران بدست آورده ام. زندگی قمار است، ماجراست، زندگی معرکه ایست که پایان ندارد وقتی که صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد، صدای دیگری جوان تر و قوی تر رشته داستان را در دست می گیرد و ادامه می دهد. #شارلوت_مری_ماتیسن @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت اما درد دندون رو چرا انقدر سخت آفریدی؟
اَميرعلى قِ
+ و شب...
اَميرعلى قِ
برای خداوند فرقی ندارد که تو برایش نماز بخوانی یا نه، برایش روزه بگیری یا نه، فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش ضجه زده باشی، اما این‌ها برای من و تو فرق می‌کند... و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم، من گفتم من با ایمان‌ترم و تو گفتی من! و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی‌ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد... به راه‌های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم، اجازه بدهیم هرکس به گونه‌ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما، خداوند عارف عاشق می‌خواهد نه مشتری بهشت! ‌ #ناشناس @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
‏در مطرود‌ترین گوشه‌ی قلبم، گلی در آستانه‌ی شکفتن است، اگر باد تندی نوزد. محمدرضا شیرعلی‌زاده @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
_هیچکدوم از نفرتات زندگیتو بهتر کردن ؟
اَميرعلى قِ
And how many times I'd be drown in the sea; If you weren't there to rescue me... @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ باهام صحبت کن گوش میکنم @Amiralichannelbot
اَميرعلى قِ
«ليس من الضروري ان يكون مابيننا حب سأقبل ان اكون صديقاً يحتضن حزن قلبك، كلما جرحك حبيبك المحظوظ...» اصلا لازم نیست بین ما عشقی باشد قبول خواهم کرد دوستی باشم که هر بار معشوق خوش اقبالت #تو را رنجاند، اندوه قلبت را در آغوش بگیرد... #محمد_شفقه @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ ازش سوال کن «من از وقتی هستم چی به زندگیت اضافه شده، و اگر من نباشم چی از دست میدی.»
اَميرعلى قِ
اجازه ندهید کلمات دیگران باعث دردتان شوند. سخنان دیگران باعث رنجش تان شوند. اعمال دیگران زنجیرهایی برای زندانی کردن تان شوند. نابینایی دیگران هدف تان را پنهان کند. ناباوری دیگران عشق تان را لکه دار کند. اجازه دهید کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود الهام بخش شان باشد و مسیرشان را روشن کند. اعمال تان زنجیرهای دیگران را باز کند. دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند. عشق تان یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد، الهام بخش باورشان شوید. و در پایان اجازه دهید محبت شما نمایشی از محبت خدا باشد... . . #دکتر_الهی_قمشه_ای
اَميرعلى قِ
چون که خیال او، خوش تر از خواب است @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ عجب بارونی...
اَميرعلى قِ
فکر می‌کنم «فاکنر» بود که ‌گفت وقتی در عمق تاریکی کبریت روشن می‌کنید به خاطر این نیست که بهتر ببینید... می‌خواهید متوجه شوید چه‌قدر دورتان تاریک است. به نظر من ادبیات دقیقن همین کار را می‌کند. جوابی به سوال‌ها نمی‌دهد، حتا واضح‌شان هم نمی‌کند، بلکه اغلب هجمه‌ی تاریکی‌ها را کشف می‌کند و آن‌ها را به‌تر می‌نمایاند. #خابیر_ماریاس @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
چرا خوب غذا نمی‌خوری؟ چرا شب‌ها به موقع نمی‌خوابی؟ چرا این قدر به خودت ستم می‌کنی؟ تو چه می‌خواهی از این دنیا؟ من به بهانه‌ی رسیدن به زندگی همیشه زندگی را كشته‌ام... فاجعه ی زندگی من این است كه یكبار زندگی را مثل زهر نوشیده‌ام و گذشته‌ام و اكنون با اندیشیدن بدان بازگشته‌ام احساس می‌كنم همان جام زهر را بی نهایت بار از نو و از نو می‌نوشم و می‌نوشم. اگر به این می‌اندیشی كه دیگران چگونه به تو می‌اندیشند یا از دیگران می‌ترسی یا به خودت باور نداری. #محمود_دولت_آبادی @mohammad_darabifar
اَميرعلى قِ
آخر یک انسان چقدر زیبا؟ #نادر_ابراهیمی #الگو @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
🎹 #Instrumental @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
از همه چیز سه چیز بیش باقی نماند یقین که همه چیز در حالِ آغاز است یقین که باید ادامه داد و یقین که پیش از پایان همه چیز متوقف خواهد شد. و از این توقف راهِ دیگری ساخت از این سقوط رقصی باشکوه از این هراس، نردبانی از این رویا، پلی و از این جستجو، دیداری.. "فرناندو پسوآ" @cafeparagraph_mag
اَميرعلى قِ
بارونِ امشب... #استوری @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
"اصلاح یعنی مردم از رفاه بیشتر ، عدالت بیشتر و امنیت بیشتر برخوردار باشند." آیا اگر نظام اقتصادی یا سیاسی در افغانستان و آلمان متفاوت است، به معنی این است که مراتب اخلاقی مردم افغانستان از مردم آلمان پایین‌تر است؟ حتما اینطور است. یعنی انسان‌هایی وجود داشتند که کم‌کم از انانیت خودشان بیرون آمدند، و نتیجه‌اش این شده که وضعی پیش آمده که فرضا در کشور آلمان استقرار پیدا کرده. ۳۰۰سال توسعه مثلا در آلمان، ربطی به تلاش برای دور شدن از انانیت ندارد. تشکیل ارتش قوی و حکومت کارآمد، نتیجه سیصدسال نهادسازی است. به ارتش قوی، اصلاح می‌گویید؟ یا می‌گویید اصلاح یعنی مردم از عدالت بیشتر،‌ رفاه بیشتر، امنیت بیشتر برخودار باشند؟ فکر نکنید من به رشد علم یا فناوری یا صنعت، اصلاح نمی‌گویم، اما به سخن عیسی قائلم که شنبه را برای انسان ساختند نه انسان را برای شنبه. بعد از تمام این رشد علم و فناوری و صنعت و فن و فلان و بهمان، آیا انسان‌های امروز خو‌ش‌ترند، بهروزترند؟‌ پس شما در باب کسانی که می‌گویند برده‌داریِ سرمایه‌داری از برده‌داری یونان و روم قدیم مهلک‌تر است چه می‌گویید؟ شما این نگاه را دارید؟ البته که دارم. چون می‌فهمم آدمی که تمام عمر خودش و همسرش را برای این که مایحتاجی بدست آورد و زندگی‌اش اداره شود، گذرانده، خوش‌تر و بهروزتر نیست. من اصلاً معتقد نیستم که پیشرفت در علم و فن و فناوری و صنعت وضع مردم را بهتر کرده. اصلاً و ابداً قائل به این نیستم. این نگاه شما خیلی یوتوپیستی، و غیرواقع‌گرایانه نیست؟ نه، اصلاً آرمانشهری نیست. برعکس می‌خواهم بگویم که به واقعیت‌ها برگردید. برگردید به این واقعیت که انسان تا انسان است و انانیت دارد وضع همین است. یعنی شما معتقدید که دیواری کشیده شده بین کره‌ی شمالی و کره‌‌ی جنوبی. این طرف مردمانی بی‌اخلاق و آن طرف مردمانی با اخلاق؟ بااخلاق‌ها کره جنوبی را ساخته‌اند و بی‌اخلاق‌ها کره شمالی را؟ اصلاً و ابداً. فقط این را می‌گویم که در کره‌ی جنوبی، کسانی را با زور به دستاوردهای غرب چسباندند، در کره‌ی شمالی هم کسانی را با زور به دستاوردهای شرق چسباندند. اگر مداخله‌ی آمریکا در کره‌ی جنوبی و مداخله‌ی شوروی در کره‌ی شمالی نبود و مردم این دو کره به حال خودشان وانهاده می‌شدند، رژیمی متناسب با خلق‌وخو یعنی متناسب با خود می‌ساختند. ولی، در مقایسه این دو کشور، یکی‌ به آزادی، امنیت، رفاه، عدالت نزدیک‌تر است، آن یکی نه. می‌دانم ولی آیا خود مردم‌اش این را ایجاد کردند؟ پس می‌خواهید بگویید با زور ایجاد کنیم؟ پس بروید ایجاد کنید و استعمار قرون ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ را محکوم نکنید. بله، انگلستان وقتی هند را مستعمره کرد یک نظام دادگستری سالم برای هند گذاشت. اگر نتیجه‌گرایانه نگاه می‌کنید، پس بگویید درود بر انگلیس. اما من نمی‌توانم این را بگویم. چرا؟ چون می‌گویم بنا نیست ما با زور مردم را به راه درست بکشانیم. اگر واقعا می‌خواهید ضروریات زندگی را با زور تامین کنید، دیگر آن اصلاح نیست. پس نگویید اصلاح‌طلبی. بگویید بهترین راه این است که قدرت‌هایی که زور دارند بروند به زور ضروریات زندگی مردم را به آن‌ها بدهند. فلسفه‌ی سیاسی، همه مساله‌اش مشروعیت زور و قدرت است. مساله این است که پشت زور و قدرت چه چیزی وجود دارد، در چه صورتی این زور مشروع است، در چه صورت نه؟ انصاف داشته باشید آیا در کره‌ی شمالی و کره‌ی جنوبی، این طوری بود؟ یا دو زور آمدند، یکی مردم را از لحاظی بدتر کرد، یکی مردم را از لحاظی بهتر؟ در این که زور بود هیچ شکی نکنید. کره‌ی جنوبی همان مقدار تابع زور است که کره شمالی. ما جنگ عادلانه داریم و جنگ ناعادلانه. فیلسوف اخلاقی همچون والتسر با ذره‌بین به دنبال پیدا کردن شروط جنگ عادلانه است، و تمیز جنگ‌های غیرعادلانه. نمی‌توان نظرات کلی در این زمینه داد. شما اگر ملتزم به این چیزها باشید پس نباید با مداخله آمریکا مخالفت کنید. باید بگویید که اگر آمریکا مداخله کند ضروریات زندگی من و شما بهتر از الان می‌شود. من می‌گویم مداخله همه‌جا نادرست است. ما اگر واقعا انسان‌دوستیم باید بگوییم انسان‌ها چه می‌خواهند. مداخله و زور به نظر من همه جا غیر قابل دفاع است. مصطفی ملکیان @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
تنهایی در جان من رسوخ کرده. دیگر نه یک عامل بیرونی است، نه یک‌اتفاق. جزئی از من شده؛ اشک که می‌ریزم، انگار دستم را تکان داده باشم! #زهره_احمدی @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
+ عصر جمعه دلت نگیره.
اَميرعلى قِ
ما همه شکستگی‌هایی داریم و از طریق آن‌هاست که نور به ما وارد می‌شود.. -ارنست همینگوی @sormeeiiii
اَميرعلى قِ
Acoustic nights' solitude. The Life Aquatic @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
من یک جراحت سطحی ام. که درد دارد، اما مهم نیست... آبا عابدین @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید. شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق. هر رنج دوست داشتن صیقلی ست بر روح. با هر تمرین دوست داشتن ، روح تو زلال تر می شود. گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم! برخی ما را سر کار می گذارند،‌ برخی بیش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است که تمام روح ما نیز کفاف پر کردن یک حفره خالی درون آنان را ندارد. برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُرکنیم. برخی می خواهند ما را ببلعند و برخی دیگر نیز هرگز ما را نمی بینند و نمی یابند و برخی دیگر بیش از اندازه به ما خیره می شوند. گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم و اما «او» را از کف می دهیم. گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمی کنی. تو قطعه گمشده او نیستی، تو قدرت تملک او را نداری. گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند. و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده. او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیفتی، حرکت کنی. او به تو می آموزد و تو را ترک می کند، اما پیش از خداحافظی می گوید: "شاید روزی به هم برسیم ...."، می گوید و می رود، و آغاز راه برایت دشوار است. این آغاز، این زایش ،‌ برایت سخت دردناک است. بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است ، ‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی... #شل_سیلورستاین #قطعه_گمشده @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
این آدم‌ بزرگهایی که با گلوله برفی به جان هم افتاده‌ و مثل بچه ها از بارش برف ذوق‌ کرده اند، شهروندانی اهل لیون فرانسه هستند. فیلم مال ۱۸۹۶ است یعنی ۱۲۴ سال پیش! که ترمیم و رنگ آمیزی شده و زنده به نظر می رسد. حالا چیزی از این آدمها باقی نمانده، تجزیه شده و به خاک پیوسته اند، نوه نتیجه هایشان هم آنها را بیاد ندارند، انگار هیچ وقت نبوده‌ اند! آن آقای سیبیل نیچه ای که کمی خشن است. آن آقای خوشتیپ که با گلوله برفی دوچرخه سوار را سرنگون می کند؛ دوچرخه سواری که معلوم نیست به کجا می رفت و چرا مسیرش را تغییر داد. آن زنان با دامنهای بلند و آن دو نفری که محافظه کارانه دور ایستاده‌اند و تماشا می کنند، سالهاست که هیچ کدام وجود خارجی ندارند. چه لجوج و سنگدل است این زمان، چنان گرد فراموشی به روی هر جنبنده ای می پاشد که انگار اصلا به دنیا نبوده است! ۱۲۴ سال دیگر در سال ۲۱۴۴، آیندگانی که عکس ها و فیلم های ما را می بینند، درباره ما چه فکر می کنند و چه می گویند؟! چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست بهر چه هست نقصان و شکست انگار که هر چه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست... -خیام @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ مامان بزرگ بابام امروز از دنیا رفت. خیلی سال بود که دیگه نه گوشاش میشنید، نه چشماش میدید... آلزایمر رو هم بهش اضافه کن. یادمه چند سال پیش ها که کمی سالمتر بود، خیلی اذیتش میکردم. قلقلکش میدادم یا سر به سرش میذاشتم واسه اینکه بخنده. انقدر این کارو کرده بودم که یک بار وقتی داشتن میومدن خونمون وسط راه با وجود آلزایمر از پسرش میپرسه داریم میریم خونه ی امیرعلی پسر فلانی؟ یادش بود منو! اونم گفته بود بله بعد با استرس گفته بوده تو رو خدا برگردین بریم یه جا دیگه! خلاصه که امروز وقتی شنیدم ننه دیگه نیست فقط براش دعا کردم. حالا به نظرت چشماش میبینه؟ یعنی میشنوه صدای مارو دیگه؟ دارم سعی میکنم فیلمی که سالها پیش ازش گرفتم رو پیدا کنم.
اَميرعلى قِ
http://iporse.ir/6006873
اَميرعلى قِ
تکثیر می‌شوم در زمان. هزاران شکل از خودم، از من جدا می‌شوند و هر کدام راه می‌گیرند و می‌روند؛ تعدادی در گذشته، تعدادی در آینده. آن‌هایی که به گذشته می‌روند، خاطره‌ها را می‌جورند و در لحظه‌هایی اغلب خوش، شورانگیز و مستانه جاگیر می‌شوند. آن‌هایی که به آینده می‌روند اما خودشان لحظه‌ای می‌سازند. یک اتفاق نیامده را خانه می‌کنند و می‌روند میان دیوارهایش وول می‌خورند و آن‌وقت است که دلم آشوب می‌شود. می‌خواهم همه‌شان را جمع کنم، یکی‌یکی بغل بگیرم و بگویم این سفر در زمان را تمام کنند. آینده گنگ و محو و گم است. یک جاده‌ی همیشه مه‌آلود. آن‌ من‌های به آینده رفته گاهی برنمی‌گردند. میان شیارهای ناشناخته‌ و هنوز نیامده‌ی یک اتفاق جا می‌مانند؛ شکلی از من در احتمال یک آینده مجهول. باید در لحظه‌ی تکثیر شدن، چشم‌هایم را ببندم و برای خودم این رباعی خیام را زمزمه کنم، شاید دست بردارم از این سفرهای دراز و بی‌سرانجام: در دایره‌ای کآمدن و رفتن ماست آن را نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست "نعیمه بخشی" @cafeparagraph_mag
اَميرعلى قِ
+ کاش جز تو، کسی رو برای حرف زدن داشتم.
اَميرعلى قِ
یا در این غم که مرا هر دم هست هم‌دم خویش کسی داشتمی کی غمم بودی اگر در غم تو نفسی، هم‌نفسی داشتمی خاقانی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
پذیرش حقیقت در مورد سختی‌ها برای آدم امنیت خاطر ایجاد می‌کند. به‌نظرِ من از نظر روانشناسی آرامش خاطر، موجب آزادسازی انرژی می‌شود. هر زمان که ناخوشایندترین و نامطلوب‌ترین وقایع و اتفاقات ممکنه را بپذیریم، دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم. آیین زندگی #دیل_کارنگی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ عصر جمعه ای دلت نگیره رفیق...
اَميرعلى قِ
صبح شنبه ست پاشو و بزرگترین برنامه هاتو عملی کن سخت ترین برنامه ها رو پشت سر بذار و به اهدافت نزدیک تر شو بلند شو. @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
ما در ذهن آدمی که رهایمان کرده، چگونه‌ایم؟ غیرقابل تحمل، ایستاده در قاب خاطره‌ای چرک گرفته، آغشته به خشم و نفرت، با آخرین جمله‌های ردوبدل شده، پر از خطا و گناه. آدمی که ترک‌مان می‌کند و درها و پنجره‌ها را هم پشت سرش می‌بندد، قبل از این‌که بفهمیم در دادگاهی که در آن غایب بوده‌ایم، محاکمه‌مان کرده، رأی صادر کرده به تبعید و حبس ابدمان در دورترین نقطه ذهن و حافظه‌اش. و نمی‌داند که ما چند بار بعد از رفتنش، خودمان را زیر سؤال برده‌ایم. بی‌انصاف‌تر از او، خودمان را سرزنش کرده‌ایم، بارها حق را بین او و خودمان جابه‌جا کرده‌ایم، آن‌قدر که تصویرهای واقعی از گذشته‌مان هم کدر شده‌اند. کاش آدم‌هایی که رهایمان می‌کنند، گاهی وقت‌ها مثل ما به خوشیِ کوتاه یک خاطره مشترک برگردند، که عشق همیشه در مراجعه است، اما نفرت نه. نعیمه بخشی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
معشوقه بودن، سختر از عاشق بودنه. تو وقتي عاشقي مسئول خودت، در برابر حس ها و احوالات خودتي. مسئول هم نباشي در نهايت به خودت آسيب رسوندي اما زماني كه معشوقه اي، مسئوليت كسي به عهدته كه حاضره بميره اگه بهش بگي بمير. همه ي فكرش پيشِ توء و اين اگرچه براي تو لذت بخشه، براي اون اما هميشه خوب نيست. ميبيني بيخيال خيلي از آرزوهاش شده از وقتي همه ي فكرو ذهنش تويي.. ميگذره از هر نيازش تا تمام دخل و خرجش تو باشي. شايد جايي مجبور باشي وسط گريه هات بخنديو بگي چيزيت نيست.. وقتي ميدوني منشا خيلي از اشك ها لبخند هاش تويي. تو نميتوني آدم مسئولي نباشي وقتي معشوقه اي. چون اگر حواستو جمع نكني، به كسي صدمه ميزني كه شدي همه ي زندگيش.. يكهو ديدي خداش رو از دست داد.. خداش رو ازش گرفتي، اگر تو به خداي اون اعتقاد نداشته باشي.. #اميرعلي_ق @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
#قفلی 00:53
اَميرعلى قِ
+ هما میگه جدیدا آدم صبورتری هستی. داشتم فکر میکردم چی باعث شده.
اَميرعلى قِ
عمریست من به جستجوی تو بوده ام بی آن که دیده یا دانسته باشمت، حال که تو را یافته ام یقین دارم که خودش هستی ، همانکه لحظه ای غافل نبوده ام از جستجویت....و تو در تمام سالیان ، حتی پیش از آنکه به دنیا بیایی ، وه که چه خوش آمدی و چه به هنگام که من از پناه پشته های مرگ باز می آیم و اکنون بر می آیم با تو به روی زندگی ، به وجد و اشتیاق . من مرگ را با تو پشت سر میگذارم و با تو متولد میشوم . وه که چه خوش آمدی و چه به هنگام و گاه...من تو را لمس نمیکنم ، من تو را زیارت میکنم . تو بوی بهشت با خود داری... #محمود_دولت_آبادی #سلوک @Mohammad_Darabifar
اَميرعلى قِ
من آموخته ام که مردم فراموش خواهند کرد شما چه گفتید... فراموش خواهند کرد چه کردید... اما هرگز فراموش نمی کنند که چه حسی به آنها منتقل کردید. مایا آنجلو @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
 «یک بار چهل ساعت یکسره در تاریک‌خانه ماندم تا چند عکس را به رنگ دلخواهم چاپ کنم. اما آدمی جدی نیستم؛ یک روز هزار و هشتصد کیلومتر رانندگی کردم اما باز هم می‌گویم آدمی جدی نیستم؛ شاید به شکل خاصی جدی‌ام؛ پیگیرم. برایم همه‌چیز مهم است و هیچ چیز مهم نیست. هر کاری را با توان و نیرویی که در وجودم هست دنبال می‌کنم. همه‌ی کارها را هم با این قصد و نیت شروع می‌کنم که به جایی برسانمشان، تمامشان کنم، موفق شوم. اما وقتی موفق نمی‌شوم هم ناراحت نمی‌شوم، همه‌چیز مهم است و هیچ چیز مهم نیست». -نصرالله کسرائیان @chizhaeihast
اَميرعلى قِ
+ چقدر جالب که اینجا ما از هر فصل یه اندازه ایم.
اَميرعلى قِ
لا تحب بعمق قبل أن تتأکد أن الطرف الأخر یحبك بنفس العمق، فعمق حبك الیوم هو عمق جرحك غداً... تا زمانی که از عمق دوست داشتن طرف مقابلت مطمئن نشدی عمیقانه دوست نداشته باش چرا که عمق عشق امروز همان عمق زخم فردای توست... #نزار_قبانی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا کمک کن از روزهای سخت زندگیم عبور کنم
اَميرعلى قِ
تقریبا همه مردم بخشی از عمرشان را، در تلاش برای نشان دادن ویژگی هایی که ندارند تلف می کنند. سامول جانسون @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
آرزو میکردم که تو از آنِ من بودی در روزگاری که بر گل ستم نبود بر شعر، بر نِی و بر لطافت زنان... اما افسوس دیر رسیده‌ایم ما گلِ عشق را می‌کاویم در روزگاری که عشق را نمی‌شناسند... #نزار_قبانی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
@sedrehyari
اَميرعلى قِ
بالاخره بعد هفته ها تلاش؛ فصل دوم جافکری شروع شد. یکشنبه ساعت ۱۲ ظهر در همه ی پلتفرمها. دمتون گرم برای همه ی محبت هاتون. برای اینکه جافکری رو با صبر و‌ حوصله گوش کردید، برای اینکه جافکری رو به آدمهای دیگه معرفی کردین و باعث شدین انگیزه بگیریم برای ادامه. امروز جافکری فقط در اپلیکشن CastBox نزدیک به شصت هزار دنبال کننده داره و بیشتر از سیصد هزار بار شنیده شده. #جافکری @Jafekri
اَميرعلى قِ
در سال 1359 که 20 سال داشتم خودم را به جبهه‌ها رساندم برای عکاسی جنگ. در حال نبرد و پیشروی در میان نیروهای جنگ‌های نامنظم، از این پسر عکس گرفتم که ترسیده بود و آموزش نظامی هم نداشت و خیلی جوان بود و 13 سال داشت. دیدم خیلی ترسیده. رفتم به سمتش و او مرا بغل کرد و گریه کرد. گفتم خب جنگ همین است. گفت پدرم مرا آورده اینجا، و من 20 ساله سعی کردم دلداریش بدهم! چند روز گذشت و مسوولین ستاد تبلیغات جنگ به من گفتند که: راستی آلفرد، این دوستت شهید شد! جنگ ایران و عراق #آلفرد_یعقوب_زاده @thepersianmag 📷
اَميرعلى قِ
توی زندگیت برای کدوم تصمیم از خودت ممنونی؟ تو #پست_جدید آدمها به این سوال من پاسخ میدن. https://www.instagram.com/tv/CI-U3IJhoMJ/?igshid=o4yxdbruwpq3
اَميرعلى قِ
+ روز پرستار، مبارک همه ی ما
اَميرعلى قِ
#فصل_دوم_قسمت_اول تئوری انتخاب از دکتر گلسر یکی از اون مباحث بود که همیشه دلم میخواست تو پادکست جافکری ازش صحبت کنیم. اما تئوری انتخاب حرفش چیه؟ تئوری انتخاب، یک فرضیه ی ساده است که به ما توضیح میده آدمها، چرا و چگونه رفتار می‌کنند و شیوه کارکرد مغز رو برای صدور رفتار مشخص می‌کنه. توضیح میده که ما تمامی رفتارهای خودمون رو هدفمند انتخاب می‌کنیم تا نیازهای درونی خودمون رو رسیدگی کنیم. پس ما مسئول انتخاب های خودمون هستیم. بنا به دلایل علمی، تمام کارهایی که انجامشون میدیم و احساساتی که تجربه می‌کنیم، از جمله احساس بدبختی، فلاکت، قربانی بودن، تنهایی، عصبانیت و... رو خودمون انتخاب می‌کنیم. دیگران نه می تونن ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت و هر کس مسئولیت #انتخاب افکار، احساس، رفتار و نتایج زندگی خودش رو داره. در این اپیزود ما از مسئول بودن صحبت میکنیم. برای شنیدن این اپیزود لینک زیر رو دنبال کنید https://castbox.fm/vd/338073006
اَميرعلى قِ
"نگاه مکعبی" چیست ؟ نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاحه. یعنی آدم هر عملی رو میخواد انجام بده، از چند جهت بهش نگاه کنه. ما آدما معمولا از همون یک جهتی که اول به ذهنمون میاد کاری رو انجام میدیم یا نمیدیم. ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویه ی دیگه هم به قضیه نگاه کنیم. مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم. نگاه مکعبی میگه: اثراتش رو هم بررسی کن. اگه بگی، اثراتش و عواقبشش چیه؟ شاد میکنه یا ناراحت؟ یا مثلا رفتار یکی ناراحتم میکنه. تو ذهنم اول میگم: قطع رابطه یا برخورد باهاش. نگاه مکعبی میگه: عجله نکن. شاید فلان مشکل رو داشته که با تو بد برخورد کرده. شاید حواسش نبوده. شاید فشار کارش زیاده بهم ریخته.. نگاه مکعبی نیاز به 'مکث قبل از عمل' داره. سخته، ولی نهایتا کارهامون تو شبانه روز پخته تر میشه، احتمال اشتباه میاد پایین و موفقتر میشیم. @golikaf